همه چیز
بر مزارم گریه کن اشکت مرا جان میدهد* بوسه هایت بوی عشق بوی باران میدهد دست بر قبرم بکش تا حس کنی مرگ مرا* دست هایت درد هایم را تسلا میدهد خـســــــــتـه ام...
مــن بـی تــو شعـــر خــواهــم نــوشت ✔دلم میخواست یکی رو داشتم✔
فکر میکردم در قلب تو
دل تنگم... خسته ام چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند درد اگر سینه شکافد ، نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو ! به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت ! دوستش دارم ! شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم… راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود ! هیچ کجا نیستی… دیار عاشقی هم شهر هرت داره ! خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن … من مرده ام … به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم … همین کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” … بهار من مرا بگذار و بگذر من ماندم و حلقه طنابی در مشت دلم پُر است پُر پُر آنقدر که گاهی اضافه اش از چشمانم می چکد. من محتاج درک شدن نیستم فقط دردم می آید خر فرض می شوم....
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟ خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت بازگشتن آرامم نمی کند حتا به شعر راه رفتن آرامم نمیکند که نخواست همگامم باشد آن دیگری اما چه بگویم وقتی زخمها در شعرم متولد میشوند و اندامم در کلمات آرامش مییابند تار است کلماتی که به آن دلبستهایم سرد است روزهایی که در آن زندگی میکنیم و خبری نیست از مقصدی که پیش رو داریم میان ماندن و نماندن فاصله تنها یک حرف ساده بود از قول من به باران بی امان بگو : آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد برای رسیدن به تو تو را سهم تمام رویاهایم کردم دیگه کارمن از عاشق شدن گذشته...... برو که موندنت یعنی حسرت حسرتی که..... برای روز های خوشبختی توقلب من نمون که ... جااینجافقط یه کویره و بس اینجا نمون نمون...... که غم ها از قلبم رفتنی نیست...دلسوزمن نباش.... که دل من مدت هاست سوخته فکر من نباش.... قلب من تنها نیست خدا رو دارهههههههههههه گل من گریه مکن، یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت *ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ* *ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ* *ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ* *ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ* *ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ* *ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ* *ـــــــــــــــــــــــــــــ* *ــــــــــــــــ* *ــــــ*
* سکوت وانتظاروبغض وبـــــــــــارون نه عطری نه نگاهی نه یه لبخند چطورعادت کنم به دوری ازتو مگه میشه که ازعشق تودل کند نگو تقدیره ......برگـــــــــرد دلت میگیره.....برگـــــــــرد وجود عاشق من واست میمیره برگـــــــرد...... بغل کن استراب لحظه هامو بغل کن بی تو آرامش ندارم نمی دونی چه ترسی داره دوریـــــــــت نمی دونی چه سخته روزگـــــــــارم.... من ازبسه که دلم تنگه بریدم یه عالم درد سنگینه توسینم من اینجاتادلت بخواد تنـــــــــهــــام من اینجا تادلت بخواد غمگینم....... سکوت وانتظاروبغض وبـــــــــــارون نه عطری نه نگاهی نه یه لبخند چطورعادت کنم به دوری ازتو مگه میشه که ازعشق تودل کند؟؟؟؟؟؟؟؟؟ * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * من اگر راستش را بخواهی! نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه و نامه بی جواب! می ترسم یا نه؟! فقط می دانم که…..محتاجم! محتاج سکوت ستاره! محتاج لطافت صبح! محتاج صبر خدا! من محتاج ترانه های بی قفس ِ پر از کبوترم! * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * چشم هایشان یکبار در حقشان بدی کنی و نامهربانی و ببینی نگاهشان،چشم هایشان،دست هایشان وقتی نامهربان میشود چگونه است در نهایت حیرت تو میبنی مهربان تر میشوند انگار بدیت را با خوبی نامهربانی ات را با مهربانی پاسخ میدهند چقدر دلم تنگ است برای دیدن چنین ادم مهربانی * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * بیا! داردآفتاب می رود – غروب شود دارد دیرمی شود خودمان هم اگرنخواهیم دست های مان – میانِ راه . دارد دیرمی شود نگاه کن! این طوراگربرویم زیرِ پای مان پاییز هیچ گاه به آخرنمی رسد می مانیم میانِ برگ ها وُ… ، آه ، نه! پنجره رابازکن – بیا بایدبه ایستگاه بهاربرسیم! بهاریادت هست؟ ودانه های معطرِکاج؟ بیدارباشِ گنجشک ها و پروانه ها؟ ریسه های بیدوُ شرم-خنده های کودکی که من بودم؟ وگیاهِ نارنجیِ خورشید بی غروب وُ – همیشه درطلوع؟ * زیباست ، اما ایستگاهِ خوبی نیست پاییز! بِجُنب ! پنجره رابازکن دست هام رابگیر – بیا باید تا بهار بدویم کتاب عاشقی را آرام باز می کنم و ورق می زنم صفحات دلدادگی را ، داستان خسرو و شیرین . . . افسانه ی لیلی و مجنون روایت ویس و رامین ، قصه ی فرهاد و منیژه ، وامق و عذرا ، . . . . . . باز هم ورقی دیگر ، و برگی دیگر ، و کهن عشقی دیگر . . . . . . تو گویی لابلای هر برگ ، با ظرافتی خاص . . . دلی پیچیده شده ، و چشمی نگران . . . هنوز بر لب جاده عاشقی به انتظار نشسته ، یار را می جوید . . . . . . و برگی دیگر ، و کهن عشقی دیگر . . . . . . تو گویی لابلای هر برگ ، با ظرافتی خاص . . . دلی پیچیده شده ، و چشمی نگران . . . هنوز بر لب جاده عاشقی به انتظار نشسته ، یار را می جوید . . . دنیا کوچکتر از آن است که گم شده ای را در آن یافته باشی هیچ کس اینجا گم نمی شود آدم ها به همان خونسردی که آمده اند چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند یکی درمه یکی در غبار یکی در باران یکی در باد و بی رحم ترینشان در برف آنچه به جا می ماند رد پائی است و خاطره ای که هر از گاه پس میزند مثل نسیم سحر پرده های اتاقت را …. همه ی زندگیمون درد همه ی زندگیمون غم جلوی آینه نشستم وسط فکرای درهم واسه چی ادامه میدم ؟ نمی دونم یا نمی گم دیگه هیچ فرقی نداره بغل ِ تو با جهنم جلوی آینه نشستم خوابم و بیدارم انگار پشت سر کابوس رفتن روبروم دیواره دیوار پشت سر حلقه ی آتیش روبروم یه حلقه ی دار غم ِ اولین سلام و آخرین خدانگهدار خسته ام ، یه تیکه سنگم خالی ام ، یه تیکه چوبم مثه یه قایق ِ متروک توی دریای جنوبم جلوی آینه نشستم به نبودن مشت می کوبم دارم از توو پاره می شم به همه می گم که خوبم! با تو سرتا پا گناهم همه چی گندم و سیبه هوا بدجور سرده انگار دستای همه توو جیبه باغمون گل داده اما هر درختش یه صلیبه ماهیه بیرون از آبم حالم این روزا عجیبه جلوی آینه نشستم بی سوالم ، بی جوابم نه چشام وا میشه از اشک نه می تونم که بخوابم مثه گنجشک توی طوفان مثه فریاد زیر آبم مثه آشفته ی موهات مثه چشم تو خرابم داشتی انگاری می ترکید درد دنیا توو سرم بود منو توو هوا رها کرد هر کسی بال و پرم بود روزای بدم که رفتن وقت روز بدترم بود این شبانه ، این ترانه گریه های آخرم بود باز درونم می خروشد گریستن من آنچنان دردناک است که می سپارم غمم را به درون غم ها همیشه آشکار نیستند گاه و نا گاه انسان ها می خواهند که بدانند چه میگذرد بر درون دیگران راز ها همیشه عاملی برای اشک ریختن
از کسی که مرا غرق خودش کرد...
امــــــــــا
نجاتـــم نداد...
تـــو بــی مـن چــِـه خــواهــی کــــرد؟
اصـــلا یــــادت هست کــه نیستــم؟
بــگـو کـجـا پــنـهــان شـده ای
کـه در قـهوه ای سـرکشیده ام هم
فـالـگـیـر پـیـدایـت نـمیکند
✖✖تابعضی وقتهاکه ازدنیا خسته میشودم ✖✖
✔میومدکنارمو دستاشومیذاشت دوطرف صورتم✔
✖✖زل میزدتوچشام ومیگفت:ببین تومنوداری...!✖✖
محکوم به حبس ابدم
یکباره ...جا خوردم!!!
وقتی زندان بان بر سرم فریاد زد:
هی تو ...................آزادی
دل تنگ آن روز ها....
که نمیدانم محبتهایش توهم من بود....
یا ترحم او؟؟؟
از هر روز گلایه و گریه
خسته ام
از هر روز بودن و مردن
خسته ام
از هر روز شکستن و بستن
خسته ام
می فهمی؟
از اینکه می خواهم و نیست
از اینکه هست و نمی خواهم
می داند میمیرم
میدانم مرده است!
خسته ام…
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
استخوان تو اگر آب کند آتش غم ، آب شو ، آه مگو !
نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی
تو …
رهایم کن برو دلدار و بگذر
من عادت می کنم اینجا به غمها
مرا پر کن از این اجبار و بگذر…
با رفتن تو به زندگی کردم پشت
بگذار فردا برسد می شنوی
دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت
خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
پا پیش گذاشتم
خودم را قسمت کردم
انصاف نبود
تو که میدانستی با چه اشتیاقی
خودم را قسمت میکنم
جوابم نکردی
برای خداحافظی
خیلی دیر بود
خیلی دیر ….
که در آئینه ی اشک تو غم من پیداست
قطره ی اشک تو داند غم من دریاست
گل من گریه مکن
سخن از اشک مخواه
که سکوتت گویاست
از نگاه کردنت احوال تو را می دانم
دل غربت زده ات، بی نوایی تنهاست
من و تو می دانیم چه غمی در دل ماست
گل من گریه مکن،
اشک تو صاعقه است
تو بهر شعله، چشمان ترم می سوزی
بیش از این گریه مکن،
که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی
گل من گریه مکن،
من چو مرغ قفسم
تو در این کنج قفس بال و پرم می سوزی
گل من گریه مکن،
که در آئینه ی اشک تو غم من پیداست
قطره ی اشک تو داند غم من دریاست
دل به امید ببند
نا امیدی کفر است
چشم ما بر فرداست
ز تبسم مگریز
درد دندان تو در غنچه ی لبها زیباست.
بعضی از آدم ها انقدر نگاهشان
دست هایشان
مهربان است ..که دلت میخواهد
پنجره رابازکن
باز هم ورقی دیگر ،
همیشه اشک را پنهان می کنن
رازهای معنوی پوشیده در چشم
در نگاه هیچ کس پدیدار نیست....... در نگاه هیچ کس!!!
قالب برای بلاگ |